۱۳۹۰/۰۹/۱۴

يه سؤال دارم

يه سؤال دارم.... اگه نقشه ايران مثل گربه نباشه چى ميشه؟؟

۱۳۹۰/۰۸/۲۹

چهارسال پيش به كسي احمق نميگفتم.... از خيلي وقت پيش از آن تصميم گرفته بودم كه حتي در ذهنم هم كسي را احمق نبينم، بلكه رفتارشان را توجيه كنم، جايي براي وجودشان در كنارم خالي بگذارم..... امروزابايي ندارم از اينكه هر كسي را احمق بنامم..... دوست دارم كساني را كه حرفهايششان با اعمالشان فاصله معني دار دارد، روبرو بنشانم و سر حرف را باز كنم و آنقدر ادامه بدهم، تا به جايي برسم كه بي رودربايستي بهشان بگويم يك احمقند، سطحي اند و ما در اين وادي حالا حالاها بايد منتظر انقراض نسل آنها-احمق ها- باشيم..... اين روزها، فحش وتحقير، آرامبخش خيلي هاست...... خيليها تحقير شده اند و هيچ كس خودش را لايق تحقير نميداند.... - Posted using BlogPress from my iPad

۱۳۹۰/۰۸/۲۵

لحظه هايم را مي كشم

دوران دبيرستان كه بودم، نمي دانستم كه نفرين اثر كرده.... وتا آخر عمر از آن خلاصي ندارم..... از دبيرستان كه برمي گشتم حداقل دو ساعت مي خوابيدم و زودتر از ساعت پنج بعدازظهر بيدار نمي شدم. دست ورو نشسته جلوي تلوزيون مينشستم و تا ساعتي كه برنامه ها تمام نمي شد از جايم تكان نمي خوردم. اگر شبكه اي اخبار پخش مي كرد براي چندمين بار خبرهاي روز را نگاه مي كردم. اگر برنامه اي علمي يا مستند بود سعي مي كردم نگاه كنم، اما گاهي حوصله ام سر مي رفت و كانال را عوض مي كردم. سريال هاي ايراني را مي ديدم و حرص مي خوردم! كفرم در مي آمد، اماتوانايي اينكه از جايم بلند شوم و دنبال كاري كه بايد بكنم بروم، درس بخوانم، مجله يا كتاب به درد بخور بخوانم، يا اتاق به هم ريخته ام را مرتب كنم نداشتم..... وقتي همه برنامه ها تمام مي شد، همه از بيرون به خانه بر مي گشتند و احتمالاً مهمان ها خداحافظي مي كردند، من به اتاقم مي رفتم و شروع مي كردم..... اگر تكليفي بود براي فردا انجام مي دادم و اگر امتحان داشتيم شروع به خواندن مي كردم. از تكليف ها مي دزديدم و اكثراً وقت نمي كردم آخر جزوه ام را براي امتحان فردا بخوانم. با خودم مي گفتم اشكال نداره، بيست نمي شم.... هفده مي شم. فكر مي كردم يك روز اوضاع عوض مي شود.... من در اتاقم مي نشينمو با تمركز بالا شش يا هفت يا هشت ساعت پشت سر هم درس ميخوانم و راضي و بااعتماد به نفس سر جلسه كنكور ميروم، رشته خوبي قبول مي شوم و همه را- همه را انگشت به دهان مي گذارم...... نمي دانستم من گرفتار نفرينم.... نفرين من تمام اراده ام را از من گرفته.... و در عوض يك چيز به من داده، اينكه شاهد مرگ بهترين لحظه هاي زندگي ام باشم، و از ديدن آن لذت ببرم.... - Posted using BlogPress from my iPad

۱۳۹۰/۰۸/۲۴

اين هويت ايراني هميشه منو گيج ميكنه، نميدونم به كي بايد بگم ايراني؟ هركي تو همين مرز به دنيا اومده؟ هركي پدرش ايرانيه؟ هركي فارسي صحبت ميكنه؟ هركي همه ي اين شرايط رو داشته باشه؟ به خوديِ خود مشكلِ بزرگي نيست، اما همين قضيه با موضوع نژادي قاطي ميشه خيلي پيچيده تر ميشه. حالا چند تا سؤال بعدي رو جواب بدين تا ببينيم بعدش. چي ميشه.... ١- پدر بزرگ مادري من از شهر"قره باغ" به ايران مهاجرت كرد. اونزمان قره باغ در خاك شروي بود، حالا در خاك كشور آذربايجانه، قره باغي ها فكر ميكنم فارسي زبان باشن، و خودشون رو ايراني مي دونن، اگر كسي فارسي زبان باشه اما داخل ايرن ساكن نباشه، ايرانيه؟ ٢- اگر ايراني نيست، من چي حساب ميشم؟ ايراني يا آذري؟ ٣- اگر من ايراني حساب بشم، تكليف پسر عموي من چيه؟ از يه مادر فرانسوي، تو پاريس به دنيا اومده و تا به حال پاشو ايران نذاشته، نمي دونم چقدر فارسي بلده، ولي فكر نكنم تعريفي داشته باشه، احساساتش نسبت به ايران تعريفي نداره..... ٤- برادر كوچكتر همين پسر عموي من برعكس خيلي به ايران علاقه داره، خودش رو ايراني ميدونه، اسمش رو تو پروفايل فيس بوكش فارسي نوشته و گفته ميخواد بياد ايران كنسرت اجرا كنه، اون چي؟ چون خودش رو ايراني مي دونه ايراني حساب ميشه؟ ٥- سالها پيش بنايي داشتيم، سنگ كاري كه اومده بود برامون كار ميكرد، هرات به دنيا اومده بود وبراي كار به تهران اومده بود. افغانستان، اوخر دوران قاجار به تصميم انگليس از ايران جدا شد، و براي خودش كشور ديگه اي شد. مردم ايران ( كه اون موقع افغانستان هم شاملش ميشد) هيچ نقشي در اين قضيه بازي نكردن، شايد اگر قرار بود نظر مردم ايران هم در نظر گرفته بشه، افغانستان هنوز جزو خاك ايران بود. من هم همين چيزارو به سنگ كارمون گفتم، ولي اون اصرار داشت كه ايراني نيست و افغانيه، راست ميگه؟ ٦- اگر اون كه تو هرات به دنيا اومده افغانيه، يعني اون همه شاعر و عارفي كه اونجا به دنيا اومدن هم افغاني ان؟ ( اوليش هم مولاناست) ٧- آهان فهميدم، اون موقع جزو ايران بوده، پس ايراني هستن، بنابراين با اينكه مولانا تو هرات به دنيا اومده، افغاني ها نمي تونن ادعا كنن كه هويت افغاني داشته. خيلي ساده است. افغاني ها قبل از جداشدن از ايران هيچ شاعري ندارن، حتي اگر به پشتوشعر بگه..... ٨- اما يادمون باشه ايران هم معنيش "سرزمين قوم آريا" ست، ما ها هم ظاهراً آريايي هستيم، آريايي ها ٤٥٠٠ سال پيش به ايران رسيدن، يعني ما سهمي از افتخارات قبل از اين تاريخ رو نداريم، مثلا وقتي صحبت از شهر سوخته يا قديمي ترين تمدنهاي اين منطقه ميشه، بايد بگيم: به ما ربط نداره، اينا مربوط به ساكنين قديمي اين سرزمين ميشه، كه آريايي نبودن..... ما ايراني هستيم..... (طبق خبري كه هم اكنون به دستم رسيد، براساس آزمايشات ژنتيك يك پرفسور ايراني در دانشگاه كمبريج، اكثر ايرانيان آريايي نيستند، بلكه از نژاد همان ساكنان اوليه فلات ايران هستند، حالا يعني بايد اسم اين مملكت رو عوض كنيم؟ به هر حال جواب اين سؤال من تا حدودي روشن شد) ٩- همه اين سؤالها بايد داراي جواب باشن، در عين اينكه باهم در تضاد نباشن.....

۱۳۹۰/۰۸/۲۱

اگه يه ميمون با يه خر عروسي كنه بچه شون چي ميشه....؟

این دختر خانم ایتالیایی silvia valerio ۱۸ ساله ، کتابی نوشته در مورد احمدینژاد ، در این کتاب گفته که عاشق احمدینژاد میباشد و از نقطهٔ نظر اون احمدینژاد س...ی دیده میشه و این خانم اعلام کرده که هنوز دختره و دوست داره اولین مرد زندگیش احمدینژاد باشه ، آرزوش اینه که زن احمدینژاد بشه ، و حاضر زن دوم ایشون باشه ، و حاضره روسری و چادر سر کنه !! ... والا اين خبريه كه يكي از دوستام تو فيس بوك شير كرده، دختره هم بد چيزي نيست..... حالا فرض كنيم به اميد خدا اين عروسي سر گرفت و با اين كار، بشر در مسير تكامل اولين قدمو رو به عقب برداشت (كه البته پيشرفت كمي نيست) بفرماييد تو اون شب عزيز هركي چيكارست: ١- عاقد: بي برو برگرد بايد خامنه اي باشه وگرنه زن احمدي نژاد بهش حروم ميشه ٢- شاهد اول: يكيش حتماً امام زمانه، چون همين جور چسبيده در كون احمدي نژاد و ولش نميكنه ٣- شاهد دوم: ملت شريف ايران وگرنه كي باور ميكنه؟ ٤- پدر داماد: تك تك مردان ايراني، چون همه ادعا كردن كه با مادر داماد رابطه زناشويي دارن ٥- مادر داماد: مادر داماد اصلاً پاشو تو اين عروسي نميذاره، چون با اين وصلت موافق نيست و ميگه بچه شو چيز خور كردن ٦- پدر عروس: والا چه عرض كنم، اگه پدر بالا سر اين بچه بود كه كارش به اينجا كشيده نميشد. ٧- مادر عروس: معلومه ديگه.... رحيم مشايي ٨- ساقدوش داماد: جنتي، احمد خاتمي ٩- ساقدوش عروس: چندتا از خواهران بسيجي كه بوي ترشيدگي قابل قبولي داشته باشن. ١٠- ساقي: بچه هاي بسيج محله مجيديه ١١- خواننده: حاج منصور ارضي و رفقاي باحالش (به خواهش مدعوين افتخاري تصنيف زيباي گل در اومد از حموم بلبل دراومد از حموم رو ميخونه و تقديم ميكنه به دلاكي كه دوماد رو شسته) ١٢- رقص چاقو: رقص چاقو ماجرا داره..... اول فاطمه آجرلو شروع ميكنه و يه وزارتخونه از دوماد ميگيره، بعد چاقو رو ميده به شريفي نيا، دوماد به مامله اش اشاره ميكنه و بهش ميگه: توبيا اينو بگير، شريفي نيا عين خيالش نيست و يه خورده ديگه رقص شكم ميكنه و پاس ميده به ضرغامي، ضرغامي هي براي عاقد عشوه مياد و هيچي هم از احمدي نژاد نميگيره و ميده به سلحشور، سلحشور اولش خودشو گرفته و عين سگ بد اخلاقه، ضرغامي نازشو ميكشه و خلاصه مياد وسط، آقا چه رقصي ميكنه، دو هزارتومن هم دشت ميگيره و زرتي چاقو روتقديم دوماد ميكنه، فيروز آبادي از اون طرف داد ميزنه: اَي مادرتو فَرج، مام ميخواستيم يه تكوني بديما.... ١٣- كيترينگ با برادر حميده ١٤- ماه عسل كجا؟ عروس ميگفت بريم يكي از اين كشوراي آمريكاي لاتين.... محود گفت كجا هست؟ گفت مثلاً برزيل، اروگوئه، ونوزئلا..... محمود گفت نه ترو خدا..... اينقدر رفتم كه حالم به هم ميخوره، ولي تو دلش از چاوز ميترسه كه به مرغ يخزده هم رحم نميكنه..... خوب ديگه بي مزه شد خودمم ميدونم... - Posted using BlogPress from my iPad

Location:Old Rutherglen Rd,Glasgow,United Kingdom

مشكل من اينه كه همه زندگي تو ذهنم ميگذره..... با اكثر چيزاي فيزيكي مشكل پيدا مي كنم. - Posted using BlogPress from my iPad

۱۳۹۰/۰۸/۱۸

علم بهتر است يا مذهب؟

دقت كردين مذهب هميشه وهمه جا با انسان بوده، اما خدا نه؟
 
Free counter and web stats