۱۳۸۷/۰۸/۱۵

1)اولین باره که در حال مستی دارم بلاگم رو می نویسم واین خنده داره.... چون فکر شروع این وبلاگ روزی شروع شد که من مست بودم و قصد کردم افکار ساعتای مستیِ خودمو منتشر ( که چه عرض کنم بهتره بگم ثبت) کنم. 2)از روز اول ناراحت بود که کسی وبلاگ بدون تبلیغ و تا این حد شخصی رو نمی خونه... الان ولی خوشحالم... ناسلامتی قراره اینجا لخت بشم.. اونم لخت مادرزاد..و چه بهتر که تهِ یه کوچۀ بن بست... 3)حالا که اینو گفتم بهتر بود اسم وبلاگم رو هم می ذاشتم"بن بست" یا "بمبست" که یه کم گنگ تره... یا " برو تهِ کوچه داد بزن" که کامل تره... 4) الان خیلی خوشحالم که کسی این دورو وَرا نمیاد چون راستش راحت تر می تونم حرف بزنم( و لخت شم). کمی هم احساس حماقت می کنم از این که مدتی سعی کردم برای این بلاگ من نمی خونه.... الان دیدم اینو قبلااً نوشتم ...خواستم پاکش کنم دیدم خیلی مستم... پس بهتره باشه واسه روز مبادا... 5)الان میخوام رُک تر حرف بزنم پس اگه حال می کنی برو پست بعدی.............................................................

۱۳۸۷/۰۸/۰۷

بتمن، ساسي مانكن، وموسيقي باحال اين روزها

با عرض سلام دوباره؛ گرچه مي دونم كسي اونجا نيست. امروز دارم خودمو مجبور به نوشتن مي كنم تا اون قضيه كمي تنگتر بشه و كاملاً در جاي خودش ثابت بمونه. اولاً بگم فيلم جديد "بتمن" (شوالية تاريكي ) رو ديدم و شخصيت ژوكر منو منقلب كرده. گرچه داستان فيلم برام كمي پيچيده شد. يعني احساس ميكنم اگر دوبلة فارسي فيلم رو هم ببينم كمي در درك فيلم مشكل خواهم داشت (داستان فيلم نسبت به بقية فيلم هاي اين ژانر پيچيدست؛ بخدا راست مي گم) به هرحال آخر فيلم مي فهميد كه قيافة بتمن زياد يادتون نمونده، اما لامصب ژوكر از ذهنتون بيرون نميره.بي خود نيست كه -ميگن- اين اولين فيلم "ابر قهرماني" هاليووده كه اسم قهرمانش توي عنوان فيلم نيست. راستش خود اسم فيلم هم مشخص نيست به بتمن اشاره داره يا به ژوكر. يه كم هم ميخوام دربارة موسسيقي بنويسم. 1) آلبوم جديد سياوش قميشي رو به شدت دوست دارم. بدبختانه مثل اكثر مواقع نه اسم آلبوم رو ميدونم نه اسم آهنگارو. به هر حال مي خوام بگم اون آهنگي كه دربارة مهاجرين ايراني ميخونه به شدت متأثرم كرد. آهان يادم اومد. اسمش فكر كنم جنگل بدون ريشه باشه.اسم آلبوم هم احتمالاً همينه.آهنگ دربارة مهاجراييه كه هيچ كجا هويت واقعيشونو درك نمي كنن. توي ايران فراري محسوب ميشن و از حقوق شهرونديشون محرومن و بقية جاها به عنوان يه ايراني يه جنگ طلب و تروريست. (در اين مورد ميخوام بعداً بيشتر بنويسم.) يه آهنگ ديگه هم داره كه اسمش مي تونه پرندة مهاجر باشه.-ممكن هم هست نباشه-. بله، اين آهنگ هم يه آهنگ دلتنگ كنندة باحاله.(ميدونم اگه نوشته بودم "نوستالژيك" هم مفهوم تر بود و هم قشنگتر، اما من عين ديوونه ها اصرار دارم تا جاي ممكن فارسي بنويسم.) 2) تا دو سال پيش مرتب باخودم فكر ميكردم پس كي وكي (يعني چه كسي وچه هنگام) مي تونه اين موسيقي پاپ رو يه تكوني بده و مارو از گوش دادن به آهنگاي شهرام كاشاني و ليلا فروهر توي هر تاكسي و مهموني خلاص مي كنه. وجداناً به اين موضوع خيلي فكر مي كردم. اما اصلاً بو نبرده بودم كه در همون زمان يه عده خوانندة خيلي جوون از چند طرف دارن وارد گود مي شن و تا چند وقت ديگه مي خوان كاري كنن كه فكرش رو هم نمي تونم بكنم. يه عده شون از جعبة تلوزين بيرون اومدن(مثل فرزاد فرزين و مهدي مقدم) و يه عده هم از اينترنت (مثل رپ خونا). خلاصه جيگرم جلا اومد. من به شدت با اين گروه جديد همراهم. سليقة موسيقي من خيلي راحت طلب نيست. يعني هر آهنگي رو دوست ندارم، اما از گوش دادن به هيچ آهنگي هم فرار نمي كنم. حتي اگر خواننده شهرام كاشاني هم باشه هميشه يك درصد اميد دارم كه شايد معجزه اي شده باشه و اين غربتي يه آهنگ معمولي قابل شنيدن هم داشته باشه.بنابر اين بعد از اين يكي دو سال شروع به گوش دادن آهنگاي رپ كردم....و رستگار شدم. از ميون رپ خونا ميخوام چند نفري رو معرفي كنم. اگه احياناً كسي داشت رد ميشد و وبلاگ منو خوند، يه نظزي هم بده. اولين كسي كه ميخوام معرفي كنم "زاميار"ه. تاحالا فقط دوتا آهنگ ازش شنيدم، اما همون دوتارو دوهزار بار گوش دادم. خيلي كارش درسته. هركس يه چيز درباره رپ فارسي مي خونه انتظار داره هر آن به مطلبي دربارة "هيچكس" برسه. من همة كاراي هيچكس رو گوش نكردم. اما بين اون آهنگايي كه ازش شنيدم آهنگ تأثير گذار زياد بوده. همة اينا به كنار، اين آهنگ اخيرش و ويديويي كه براش ساختن كلاس كار هيچكس رو به شدت ارتقا داد. من تيپ هيچكس رو نه به عنوان شمايل رپ فارسي، بلكه به عنوان شمايل ايراني شدة رپ واقعاً قبول دارم. احمقانه ست اگر رپ خون بچة فرمانيه باشه. خوانندة هيپ هاپ ممكنه اما كسي كه ميخواد به اجتماع "فحش ناموس" بده بايد بچه پايين باشه. هيچكس هم قيافة بچه هاي پايين رو داره، هم لباساي اونارو مي پوشه و هم به زبون اونا ميخونه. هيچكس خوانندة اصيل و وحشي رپ فارسيه. مثل گياه وحشي كه به اجبار محيط از دل خاك در مياد و رشد مي كنه، برعكس گياهاي گلخونه اي، يا آپارتماني كه يه نفر ديگه واسه رفع نياز شخصي خودش اونارو مي كاره، هيچكس در ظاهر دقيقاً همين مشخصات رو داره. وازين بابت دقيقاً متناظر با همتاي آمريكايي خودشه. به شرطي كه در طول زمان هم خودشو ثابت كنه.( دروغ چرا، موقعيت هيچكس رو خيلي متزلزل ميبينم. اين فقط يه احساسه و به هيچ طريقي نمي تونم براش دليل بيارم.) رپ خون بعدي ليست من بين مخاطباي جدي و غيرتي رپ مخالف زياد داره. مهمترين دليلش اينه كه همه ميگن طرف اصلاً رپ نمي خونه. منظورم "ساسي مانكن"و گروه "لايو ركورد"ه. منم شك دارم اصلاً اين چه سبكيه ولي هر چي هست خوب كوفتيه.به من يكي كه خيلي جواب داده. دليلي ندارم واسشون تبليغ كنم و بگم حتماً كاراشونو گوش بدين. (تاريخ ثابت كرده موسيقي سبك "دامبولي كسم" هرگز تبليغ لازم نداره، كسايي كه يك عمر ازين نوع موسيقي فرار ميكنن -مثل خود من- بالاخره يه روز با اين حقيقت تلخ مواجه ميشن و مجبور ميشن اونو به رسميت بشناسن). يه جور سرخوشي غير قابل انكار تو همة كاراي اين يه مشت ديوونه هست و گرچه يكي دوبار پاشون رو از گليمشون دراز تر كردن (منظورم وقتيه كه "هيچكس" رو مسخره مي كنن) اما من كيفيت (و كميت) كارشونو دوست دارم. "حسين تهي" رو هم خيلي دوست دارم. كلاً اين بچه و سبكش دوست داشتنيه و من ازش خسته نمي شم. همة اينا به كنار، اين پسر يه بازيگر به تمام معناست. گروه خيلي خيلي خيلي باحال "تي ام" ديگهآخرشه. هرچي از اينا تعريف كنم كمه. 4يا 5 تا آهنگاشونو گوش دادم كه حرف نداشته. 3)از خوانندهاي قديمي تر همچنان فقط "شادمهرعقيلي" توانايي رقابت با خواننده هاي جديد رو از دست نداده و هنوز مثل آتشفشانيه كه همچنان مواد مذاب در ميكنه. خواننده هاي جديد پاپ كه كاراشونو دوست دارم "مهدي مقدم"،"فرزاد فرزين"،"حميد عسگري"و چند تاي ديگه هستن.البته محسن چاووشي هم كاراي خيلي خوبي داره ،ولي شخصيت خودش برام جالبتره. گفته ميشه"احسان خواجه اميري" از "محمد اصفهاني"تقليد ميكنه، من اينو تقليد نميدونم. خواجه اميري ثابت كرده صداش شخصيت مستقلي داره ودر بدترين شرايط به نسخة بروز شدة صداي اصفهانيه. 4)در جواب عده اي خوانندة شكست خورده و تاريخ مصرف گذشته كه مرتب از كيفيت موسيقي ارائه شده در اين روزها گله مي كنن و ادعا ميكنن اوضاع خيلي داغونه بايد عرض كنم به عنوان يك مخاطب و پي گير خفن موسيقي ايراني و به عنوان يكي از طرفداران خودشون (چه در گذشته و چه در حال حاضر) موسيقي ايراني در 20 سال گذشته هرگز تنوع و كيفيت امروز را نداشته؛ حتي اگراستفاده از آهنگ و شعر دزدي رشد چشمگيري كرده باشه. اصولاً مرام موسيقي پاپ همينه. توليد انبوه؛ براي مخاطب مليوني ودر نتيجه تضعيف حافظة بلند مدت مخاطب ويا فراموشي زود هنگام. هنرمندان اين وادي بايد اين قانون رو بپذيرن و مثل فوتباليستها يه فكري به حال خودشون بكنن. در كشورهايي كه توليد موسيقي و فرهنگ در سطح وسيع تري وجود داره، سيستمي طراحي شده كه خواننده ها اگه يه آهنگ تو "تاپ تن" و يه كم (خيلي كم) عرضه داشته باشن مي تونن حداقل از نظر مالي بار خودشون رو ببندن.يه آدم با يه كم استعداد خوندن و رقصيدن و تيپ (گاهي يكي ازينا كافيه) براي يه مدير خوب مثل يه معدن طلاي جمع وجور ميمونه. درضمن قوانيني مثل قانون كپي رايت، علاوه بر حمايت از حقوق مؤلفين يك اثر، مديران، پخش كنندها و خواننده هارو مرتب به حركت و جنب و جوش ميندازه تا از پتانسيل يه اثر تا آخرين لحظه استفاده كنن. به اين ترتيب اون اثر حتي بعد از مرگ خالقش هنوز گردش مالي ايجاد ميكنه و علاوه بر اينكه عده اي رو به نون ونوا مي رسونه خالقش رو موندگار تر ميكنه.وقتي در اين مورد بيشتر مطالعه كردم يه مقالة جدا دربارش مي نويسم.

۱۳۸۷/۰۶/۱۴

يه فيلم ديدم

الان وقت زيادي ندارم ، فقط مي خواستم بگم ديشب يه فيلم دربارة قاتل معروف آلماني ديدم كه اسمش بود GRIMM LOVE . فيلم خاصي نبود، نه از نظر تكنيك و نه از هيچ نظر ديگه اي. بيشتر موضوعي كه بهش پرداخته بود برام جالب بود.جستجو براي پيدا كردن نقاط كوري كه آدمهاي عجيب وغريب تربيت مي كنه براي من هم جالبه وحكم ماجراجويي داره. حالا ديگه وقتم تنگه.... بقيه شو بعد مي نويسم.

۱۳۸۷/۰۶/۱۳

در ننوشتن. نخواندن .نخوردن واستعلام اعتبار مدرك دانشگاه هاي خارجكي

چند روز تنبلي (به قول شاملو تمبلي) كردم و هيچي ننوشتم و با اين كار مشتاقان رو در انتظار گذاشتم!!!اشكالي نداره... آخه داشتم ويكي پديا مي خوندم.... عجب سايت جالبيه... خدا سازنده هاشو عمر با عزت بده... هرسؤالي داشته باشي سه سوت جوابشو پيدا مي كني... من مي خواستم يه چيزايي در باره ي استانداردهاي ATEX بدونم... هيچي هم دربارش نمي دونستم.... رفتم و اندازه ي يه دره كلاس خدادهزار تومني چيز ياد گرفتم. (كاش يه مدرك هم به آدم ميداد). در ضمن ماه پيش يه چيزايي در باره ي كتاب "پارسيان و من" نوشته بودم... يادتونه؟؟؟ خوب حالا سعي كنيد فراموشش كنيد... چون اصلاً اونطوري نبود كه فكر مي كردم... زيادي تو ذوقم زد و به هيچ وجه قابل مقايسه با نمونه هاي خارجي اين سبك كتابها نبود. شخصيتها زيادي يُبس تشريف داشتن. شخصيت اول داستان هم كه ناسلامتي يه پسر بچه ي ده- يازده ساله ي امروزي بود مثل آب خوردن آدم مي كشت(اونم با خنجر) وبه روي خودش نمياورد... فكر كنم حتي يه كم كِيف هم مي كرد. آدم بداي داستان خيلي خنگ ومنگل بودن ولي در عوض آدم خوب ها هم به همون اندازه احمق بودن كه توازن قدرت ازبين نره. (بالاخره وقتي دانشمندا ميگن ضريب هوشي آدماي هرنسل بالاتر از نسلاي قبلي شونه -سِ شعر كه نميگن... تحقيق كردن...)خلاصه اگه اعصاب درست وحسابي ندارين بي خيال اين كتاب بشين. براي من عين روزروشنه كه داورايي كه به اين كتاب جايزه دادن يا اعصاب استينلس استيل و ضد انفجار با گواهينامه از سازمانهاي معتبر بين المللي داشتن يا اصلاً لاشوباز نكردن.(لاي كتابو ميگم بي جنبه). راستي شنيدم اون وزير خدمتگزاري كه به مدركش گير داده بودن يكي رو فرستاده انگليس تا در مورد دكتراي افتخاري تحقيق كنه. طرف هم رفته و برگشته و گفته مدرك اصله. بعد يكي گفته "وزارت آموزش عالي بايد استعلام كُنه و جواب بده حاج آقا... شوما چرا زحمت كشيدين" يكي هم جواب داده شايد حاجي خواسته خيال خودش راحت شه و پيش وجدان خودش شرمنده نباشه... آدميزاده ديگه... بالاخره شايد اشتباه كرده باشه و مثلاً يه جايي مدرك افتخاري بهش داده باشه بعد يادش رفته اسم اونجا آكسفورد بوده يا چيز ديگه...كه خدارو شكر همون آكسفورد بوده. ماه رمضون شروع شده و طبق معمول روزه خوارها براي شكستن اراده ي روزه دارا دست به كار شدن وبا يه برنامه ي از پيش تعيين شده قصد شكستن نيروي ايمان مؤمنين رودارن...اما نيروي انتظامي (كه نه به اراده ي ما ايمان داره و نه به قدرت ايمان ما اعتقاد) دست اين افراد رو ازپيش خونده و يادآوري كرده كه روزه خواري جرمه. يعني مجازات داره. ولي من نميدونم اونايي كه به توصيه ي دكتر يا عذر شرعي روزه واجبشون نيست و از نظر شرعي روزه خوار محسوب نميشن از نظر قانوني يا حداقل ازنظر نيروي انتظامي روزه خوار محسوب ميشن يا نه؟؟ اونايي كه با نيتِ عدم تظاهر به روزه خواري تظاهر به بيماري مي كنن چي؟؟؟

۱۳۸۷/۰۵/۲۸

سگ هم ممنوع شد

چند روز پیش ماشین پدر زنمو گرفتم برم به چندتا از کارام برسم... تو میدون تجریش نشسته بودم تو ماشین و منتظر پسر خواهرم بودم که رفته بود از امام زاده صالح چندتا سی دی اذان و دعاهای شعبانیه وماه رمضان بگیره ( میدونم که متوجه شدین منظورم از امام زاده صالح، دکه هاییه که اطراف مرقد امام زاده ست، وگر نه خودش که سالها پیش مرحوم شده) سی دی هارو هم برای خواهرم می خواستم که جایی زندگی می کنه که دسترسی به اذان و دعا نداره ولی میخاد برای ماه رمضان آماده باشه. خلاصه منتظر بودم که دیدم کلۀ یه ستوانِ راهنمایی رانندگی وارد ماشین شد و کارت ماشین می خاد. گفتم مگه چیکار کردم؟ گفت دوبله وایسادی و ماشینو باید ببریم بخوابونیم. خواستم بگم ماشین که خوابش نمیاد ولی به جای این جملۀ لوس شروع کردم به خواهش والتماسِ مرسومِ این اوقاتِ شریف؛ اما مگه افاقه می کرد... باورم نمی شد الکی الکی دارن ماشین امانت رو می بَرَن پارکینگ. خلاصه گفتم دل رو بزنم به دریا و پیشنهاد رشوه کنم... متأسفانه متوجه شدم مشکلات اقتصادی برادران راهنمایی رانندگی هیچ تأثیری در ارادۀ اونها نداره... یعنی داشت جرم پیشنهاد رشوه هم به جرم بی عرضگی و ایستادن در محل توقف ممنوع اضافه می شد، بنابرین ناچار شروع به توهین به مأمورِ قانون کردم. این هم فایده ای نداشت.-خودم هم حدس می زدم، فقط می خواستم امتحان کنم- خلاصه جناب ستوان نشست تو ماشین که منو به طرف پارکینگ راهنمایی کنه. تو ماشین با هم صحبت کردیم. بندۀ خدا اینقدر مؤدب بود که منو تا پارکینگ پاک شرمنده کرد. منم مرتب بهش می گفتم ترو خدا ببخشید که بهت توهین کردم، آخه با خودم فکر میکردم بندۀ خدا چه گناهی کرده که میخاد کارشو درست انجام بده. خلاصه خواستم اینجا بنویسم که هم ازون بندۀ خدا معذرت خواسته باشم و هم یه بار دیگه یادآوری کنم که نیروی انتظامی دیگه اون نیروی انتظامیِ قدیم نیست، وجداناً خیلی بهتر و باکلاس ترشده. اما جناب ستوان یه چیز دیگه هم گفت که خیلی باعث تعجب من شد. می گفت بعد از این طرح ضربت، یه طرح دیگه داریم که باید ماشین هایی رو که سگ توشه بگیریم و برای 6ماه بخوابونیم پارکینگ!!!! آخه چرا؟؟؟؟ اینو پرسیدم... گفت ممنوعه!!!! تاحالا فکرش رو هم نمی کردم اگه سگت رو با ماشینت جابجا کنی جرمه. هنوزم هرچی فکر می کنم نمی فهمم این کار(سوار ماشین کردنِ سگ) حقِ کی رو(یعنی حقّ چه کسی را) ضایع می کنه؟؟ کی متضرر می شه؟؟ هرکی می دونه بگه ما هم یاد بگیریم. آخه ما سگمون رو چی جوری این همه راه ببریم دامپزشکی آمپولاشو بزنه؟؟ آخه مگه می شه شما اجازه نداشته باشی مالِ خودتو تو ماشین خودت بذاری؟؟؟ بالأخره داشتن سگ که ممنوع نبوده..بوده؟؟ یکی هم می گفت شاید به این دلیل باشه که سگ حیوان کثیفیه. البته اگر سگ رو پیشِ دامپزشک نبریم حتماً غیر بهداشتی و آلوده هم می شه، اما همان طور که می دونین سگی که واکسناش رو زده باشه و انگل نداشته باشه کمتر از بقیۀ آدمها می تونه بیماری وآلودگی رو منتقل کنه، دلیلش هم خیلی واضحه، چون بیماری های مشترک بینِ سگِ من و هر آدمِ دیگری کمتر از بیماری های مشترکِ من و همون آدمه. بنابراین اگر کسی امکان داره از سگ من بیماریهای معدودی بگیره که اتفاقاً برای همش هم واکسن و هم درمان وجود داره، احتمالِ خیلی بیشتری داره که از خود من بیماریهایی بگیره که خودتون بهتر میدو نین نه واکسن داره -مثلِ سرما خوردگی و زکام- و نه درمان -مثل گلاب به روتون ایدز- اما می بینیم که من و بقیۀ آدما سوار ماشینای خودمون که هیچی سوار ماشینای مردم هم می شیم ولی هیچ ماشینی رو به این دلیل نمی خوابونن. نه عزیزم؛ حتماً یه دلیلِ دیگه ای داره که ما بی خبریم... وگرنه راهنمایی رانندگی نه اینقدر بی منطق عمل می کنه و نه اون قدر بی کاره که بخاد کارایی رو که باید وزارت بهداشت یا نیروی انتظامی غصه شو بخورن، انجام بده.

باب دیلان

قبلاً عقیده داشتم "باب دیلان" برای ما زیادی آمریکاییه، گوشم با موسیقیِ فولک زیاد آشنا نبود و جذابیتش برام در حد چندتا آهنگ خیلی معروفِ سیاسی و اجتماعیش بود. اما با دیدن فیلم "من اونجا نیستم" تصمیم گرفتم یه کم بیشتر کنجکاوی کنم. راستش الان بیشتر ازین متعجبم که با این وجود چرا باب دیلان تو ایران به اندازۀ گروههایی مثل "پینک فلوید"، "متالیکا" یا "اریک کلاپتون" محبوب نیست. فیلم "من اونجا نیستم"یا ”I’m not there” بیشتر از اونکه فکر می کردم جالب بود. اول منتظر دیدن یه روایت معمولی دربارۀ زندگی "باب دیلان" بودم ، وقتی متوجه شدم اشتباه می کردم زیاد تو ذوقم نخورد چون به هرحال فقط می خواستم از روی کنجکاوی ببینمش... می خواستم فقط تحملش کنم تا اطلاعات به دست بیارم.(چیزی که بدون اون خیلی زودتر از اونکه بعضیا از گشنگی می میرن، می میرم). اما.... فیلمه اصلاً یه داستان معمولی دربارۀ یه خوانندۀ اسطوره ای نیست.-اگه بود خیلی بد می شد.- بلکه فیلمیه "بر اساس آهنگ و زندگی های متعددِ باب دیلان". شش نفر در این فیلم نقشِ باب دیلان رو در مقاطع مختلف زندگیشو بازی می کنن که "کیت بلانشت" –هنرپیشۀ زن- ، "ریچارد گِر" و"هیت لجر" جزوِ اونان. یک پسربچۀ سیاه پوست نقش بابِ نوجوون رو بازی می کنه. هیچ کدوم از شخصیت ها اسمش "باب دیلان" نیست... افکاروعقاید ،شخصیت ها، آوازها، زندگیِ واقعی و –به نظرِ من- رؤیاهای باب دیلان کاملاً مخلوط شدن و حاصلش این فیلم شده. من با وجودی که اطلاعات زیادی دربارۀ باب دیلان نداشتم، فیلم برام جالب و حاویِ اطلاعات مفید-البته نه به شکل سنتی- بود. برای طرفداراش و کسایی که حواشیِ زندگی باب دیلان رو می دونن، یا فیلم سازایی که می خان بدونن چطور می شه دربارۀ یه شخصیتِ خیلی پیچیده یه فیلمِ خیلی خوب ساخت این فیلم جالب تر هم خواهد بود. نمی تونم چیز بیشتری به عنوان تعریف از این فیلم بنویسم، در عوض به مناسبتِ این فیلم خودم وشما رو دعوت می کنم به گوش دادنِ دوباره به "باب دیلان". چند نکتۀ جالب از فیلم : · به ترانه های "کوبیدن درِ بهشت" و "وزیدن درباد"(“knokin on heaven’s door”;”blowin in the wind”) که شناخته شده ترین آهنگای باب دیلان هستن اشاره نشده بود، یا اگه شده بود من متوجه نشدم.در عوض ترانۀ قشنگ ترِ "یه فنجون قهوۀ دیگه" (one more cup of coffee) توش بود. · هنرپیشه های مختلف نقش باب دیلانِ نوجوون ودربدر؛ باب دیلانِ جوون ودرآستانۀ شهرت؛ باب دیلانِ روشنفکر ومعترض؛ باب دیلانِ مشهور و همسرش و باب دیلانِ گوشه گیر و فراری از جماعت –به عنوان باب دیلانِ همین اواخر- رو بازی می کنن. یکی از کاراکتر ها هم فقط راویِ تکیه کلام های باب دیلان است. · اسم شخصیت بابِ نوجوون "وودی گاتری"ه؛ نام خوانندۀ معترضی که باب خیلی بهش ارادت داشت و در همین فیلم – وحتی در واقعیت- باب در آخرین روزهای حیاتش توی بیمارستان براش گیتار می زنه. · در صحنه ای از فیلم وقتی همه تو یه مراسم در لندن منتظربابِ معترض هستن اونو در حال ورجه وورجه وشیطونی تو چمنا با چهار جوونِ مومشکیِ کت شلواری پیدا میکنن... اون چهار جوون جز"بیتلز" نمی تونن باشن. · آخر فیلم هم خیلی قشنگ بود. باب دیلانِ منزوی با سرمایه داری که اهالیِ یک دهکدۀ جنگلی رو مجبور به تخلیۀ زمینهاشون می کنه درگیر می شه وبعد صبح روز بعدش قاچاقی سوار قطار می شه و ازونجا به سمت ماجراهای جدید می ره. مثل اول فیلم که بابِ نوجوون برای فرار از "بی توجهی" (اونطور که خودش می گه) سوار قطار می شه. · تا اونجا که سواد انگلیسیِ من میرسه، خیلی از دیالوگهای فیلم لحن شعر داره... اگه اشتباه می کنم بهم بگین.

۱۳۸۷/۰۵/۰۸

پارسیان ومن

با وجود تمامِ کاستی هایی که کتابِ اسطوره ای-تاریخیِ (یه همچین ژانری وجود داره... مگه نه؟) "پارسیان و من" داره، دلم نمیاد این کتاب رو معرفی نکنم وشما رو به خریدنش تحریک.( فعلِ نکنم به یک قرینه ای فعلاً حذف شد). پس متن زیر رو بخونید.... کتاب پارسیان و من اولین نمونۀ ایرانی از کتاب هایی به سبک ارباب حلقه ها، نارنیا و... است.منظورم کتابها ییست که چند خاصیت زیر رو دارن: نوجوانی –ترجیحاً از دنیای معاصر- اتفاقاً واردِ فضای افسانه ای با شخصیت های آشنا، می شه و می فهمه از شانسِ گندش درست وقتی رسیده که نیروهای خیر و شرّ معروف، به شدت جلوی همدیگه صف بستن و فقط منتطر اون بدبخت بودن تا جنگِ آخرالزمانی شونو به رهبریش شروع کنن.این کتابا معمولاً برای ما مردم جالبه چون شخصیت های آشنامون رو در ماجراهای جدید می بینیم، برای نویسنده (به شرطی که ایدۀ قشنگ و جدید داشته باشه) راحته چون بیشتر شخصیت ها در طول سالها پرداخته شدن و خواننده آمادۀ پزیرفتنِ اوناست، و از نظر منتقدا پسندیده ست چون مردم با خوندن این کتاب ها علاقه و وابستگی شونو به گذشته، وفرهنگی روکه ممکنه در معرض فراموشی باشه، نشون میدن.در اینجاست که حسگر های بویاییِ افرادی که دمبالِ پولن به شدت تحریک میشه و به این طریق انتشارات بزرگ و هالیوود هم به جمع حامیان این ژانر می پیوندن. تو این کتاب هم پسریه نویسندۀ مخالف دولت، ناگهان همراه پدرش وسط ماجراهای شاهنامه و ایران باستان درمیاد. اول با کاوه همراه میشه تا ضحاک یا آژی دهاک رو شکست بده، بعد درگیرِ ماجراهای رستم میشه و در کتاب آخربا کوروشِ کبیر همراه میشه. بنابراین من هم اول به عنوانِ خوانندۀ هوادار و بعد به عنوانِ منتقد وظیفۀ خودم می دونم اطرافیانم رو با این اتفاق آشنا کنم.(به به... چه کار نکویی). اما این دلیل نمیشه که از ضعفهای کتاب رو ندیده بگیرم. اولین ایراد اینه که کتاب مو به مو داره طبق شاهنامه پیش میره.(چون هنوز اول کتابم آرزو دارم این نقطه ضعف به زودی رفع شه. گفته بودم که خیلی کُند کتاب می خونم؟؟) اسامی، اشخاص و اتفاقاتِ جدید به اندازۀ کافی نیست و من حق خودم میدونم که اگه توی 150 صفحۀ اولِ کتاب با اتفاقِ جدیدی روبرو نشم، کتاب رو ببندم. به نظر من بزرگترین اتفاق تا اینجای کتاب همون صحنۀ ورودِ اردشیر –قهرمانِ داستان- به دنیای شاهنامه ست که انصافاً قشنگ بود. تعریف نمی کنم تا خودتون برین بخونین. ضعف دوم هم لحنِ کتابه. برای قهرمان ده-دوازده سالۀ کتاب -که قراره خوانند به خصوص خوانندۀ نوجوون خودشو جای اون بذاره- تماشای کشته شدنِ آدما با شمشیر و توصیفش نباید به این راحتی باشه. در 80 صفحۀ ابتداییِ کتاب بیشتر از 20 نفر آدم خوب و بد با ضربات شمشیر مردن که بیشترشون همون ساعت اول ورود اردشیر به ایران باستان و در حین جشن وپایکوبیِ مردم به مناسبت روزِ سیزدهمِ نوروز بوده.چند تا سر قطع شده که اتفاقاً یکیش افتاد تو آتیشِ شومینه. خون های زیادی هم روی زمین، چمن،دیوار،دست، پا و صورت قهرمان ها ریخته. توضیح نسبتاً مفصلی هم دربارۀ مراسمِ سِرو مغز تازه وگرم جوانان پارسه برای مارهای سرِدوش آژی دهاک داده شده. به سلیقۀ من توصیف خشونت با این جزئیات برای این جور کتابها مضر است حتا اگه مخاطبان اصلیش نوجوونا نباشن. هدف از تعریف نبرد خیر وشر تحریک حس انتقام جویی برای مبارزۀ با شر نیست، چرا که آدمِ انتقام جو ناخودآگاه به سپاه شر پیوسته... هدفِ دعوت به خیر بی پناه گذاشتن شر برای جلوگیری از جنگ ودرگیریه... مگه جنگیدن خودش یه خواستۀ اهریمنی نیست؟؟ البته منظورم این نیست که صحنۀ نبرد باید ازین کتاب حذف شه... در این صورت که دیگه نه رمانِ تاریخی درست میشد و نه ادبیات حماسی.... بلکه من روشِ سنتیِ موجود در مدل غربیِ این داستان هارو می پسندم. در این داستانها، از درگیریِ منجر به مرگ تا جای ممکن دوری میشود مگه در جنگهای اصلی، اما در همین درگیری ها هم هیجان وکشش با توصیف مفصل خود نبرد ایجاد می شود نه با توضیح ریختن خونِ حریف روی درو دیوار.اگه دقت کرده باشید فیلمای ساخته شده براساس این کتابا هم فاقد صحنه های خونریزیه. در آمریکا و کانادا نوجوونا می تونن بدون همراه برن سینما واین فیلم هارو ببینن، اما اگر فیلم پارسیان ومن با همون لحن کتاب ساخته بشه، دیدنش برای کمتر نوجوونی مناسبه. بفرما.... اومدم از یه کتاب تعریف کنم که مردم برن اونو بخرن، نصف بیشترِ صفحه پرشد از بد گفتن از استخون بندیِ کتاب. نویسنده های دیگه هم میتونن با فرستادن مبلغ ناچیزی باعث بشن که من کتابشونو نخونم یا اگه خوندم تبلیغش نکنم. به هرحال کتابِ پارسیان و من رو فراموش نکنین. نویسندش آرمانِ آرینه وچاپ انتشارات موجه. کلاً سه جلده که در چاپ جدید در یک مجلد صحافی شده. بخونین بلکه خوشتون بیاد.

۱۳۸۷/۰۵/۰۴

ممنوع می باشد

بازهم غیرتِ مسوؤلینِ محترم فرهنگی شکوفا شد و به این واسطه حضور هنرمندان و قهرمانانِ ورزشی در تبلیغاتِ تجاری ممنوع شد.البته توضیحاتی هم ارائه شد که چون از سطح شعور من و امثال من بالاتر بود، بنده تفسیری بهتر از نوشته هایی که در زیر میاد پیدا نکردم.... بنابراین هر کس با هر سطح شعوری خطایی در تفاسیرِ بنده جُست، حقشه که منو با فحش و فضیحت از اشتباه خارج کنه. تفسیر 1- آدمای معروف و شناخته شده صاحب اختیارِ خودشون نیستند. (حتا اگر حجازی خلافش را ثابت کند) تفسیرِ2- همونایی که این قانون رو گذاشتن تعیین می کنن که کی معروفه و نمی تونه ازون کارا (حضور در تبلیغات تجاری) بکنه، وکی معروفه ولی میتونه ازون کارا بکنه، پولشو بگیره و مالیاتشو بده به دولت. تفسیرِ3- درسته که دولت از تولید حمایت میکنه (یا سعی می کنه مه حمایت کنه)، ولی این دلیل نمی شه که مصرف این چیزها هم کار خوبی باشه، حتا اگر مردم به واسطۀ مصرف همین چیزا به دولت مالیاتِ غیرمستقیم بدن. تفسیر4-درسته که تبلیغات یعنی تشویق مردم به مصرف گرایی(آدم معروف توش باشه یا نباشه آخه چه فرقی میکنه)، و مصرف گرایی هم چیز بدیه، اما تبلیغات ممنوع نیست، بلکه آدم معروفای توی تبلیغات هستن که ممنوعَن.دلیلش؟؟؟... دلیلش هم مشخصه.... دلیلش اینه که ... اصولاً چیزه... یعنی... اینه...اصلاً کی گفته که هرکی هر چی گفت یه عده پیدا می شن و هی سوؤالای هچل هفت می پرسن؟؟ تا اینجاشو من تفسیر کردم... یه کمشو هم خودتون تفسیر کنین دیگه. تفسیر 5-مردم وقتی می ببینن یه آدم معروف یه چیزیو تبلیغ می کنه، -لابد چون عقل درست و حسابی ندارن، بی خود و بی جهت- پامی شن میرن اونو میخرن، بعدش پشیمون می شن و گناهشو میندازن گردنِ فرهنگِ مملکت. در صورتی که مملکت اصلاً مشکلِ فرهنگ و این چیزا نداره، بلکه این اقشار مردم هستن که مشکل دارن. بنابراین دولت وظیفه داره از فرهنگ مردم در مقابل مردم دفاع کنه. تفسیرِ تفسیرِ5- از تفسیرِ 5 نباید این طوری برداشت کنیم که دولت ازمردم دفاع نمیکنه، اصلاً این طور نیست... دولت از مردم در مقابل دشمن، گرونی و فقر به خوبی دفاع میکنه. حالا تفسیر6- اصولاً بخشنامه های دولتی گاهی نه تنها می تونه کارایی رو ممنوع کنه که انجامش حق کسی رو تضییع نمی کنه، بلکه اجرای خودش موجب ضایع شدن حقوق شهروندی عده ای بشه که در راه اعتلای نام یا فرهنگِ این مملکت –لابد با حمایت بی دریغ دولت- شناخته شدن. مؤخره- اصلاً مگه تا حالا تصمیم های فرهنگی و غیر فرهنگیِ دولت ایرادی داشته که این یکی ایراد داشته باشه؟؟؟؟

دلسردی

هنوز هیچکس منو نخونده و منم آماده برای دلسرد شدنم...گرچه می دونم پیدا شدنِ کسی که بیاد و یه وبلاگِ بدوونِ لینک و تبلیغ و معرفی رو از توی این اینترنتِ به این عظمت بخونه مثلِ پیدا کردنِ سکّۀ هخامنشی کفِ پیاده روی میدونِ ولی عصره.- یا ازون خفن تر پیاده روی خیابون منوچهری بورس عتیقه فروشا- ولی خودمونیم.... اگه پیدا شه چه حالی میده..... هر کدوم شد فرقی نمی کنه....

۱۳۸۷/۰۴/۳۰

عطرسنبل عطرکاج

این که من کتابی رو که بیشتر از 180 صفحه داشته باشه یک روزه بخونم، ازون اتفاقات نادرِ این دوره زمونه ست، دلیل اصلیش اینه که اینقدرمن کند کتاب (و چیزای دیگرو) می خونم که معمولاً حوصله ام بیشتراز150 صفحه در روز رو نمی کشه. چیزی که کمکم کرد تا من به این رکورد برسم،( بعداز کمکِ خدا و دعای پدر و مادر) البته معجزه نبود؛ "عطرِ سنبل، عطرِ کاج" بود.-کسی می گفت چندان فرقی هم نداره-. کتابِ مذکور(چون دارم با صفحه کلیدِ لاتین می نویسم، از تکرار لغاتِ تکراری خودداری می کنم تا به این وسیله از مصرفِ انرژی در یافتنِ حروفِ فارسی صرفه جویی کنم!!!!! شما هم همین کارو بُکنین....اینقد خووووبه که نگو) خاطرات مهاجرت واقامتِ نویسنده (فیروزه جزایریِ دوما) در آمریکاست که به طنزِ خیلی باحالی نوشته شده. کتاب به زبان انگلیسی و در آمریکا منتشر شده ولی ترجمه اش هم خیلی قشنگه. من چاپِ سیزدهمِ کتاب دستمه..... حالا خودت حساب کن. تنها نکتۀ باحالِ کتاب، طنزش نیست... به نظر من این تصویری که از ایرانیا به دست خواننده میده خیلی هیجان انگیز تره. ایرانیان در اندازۀ واقعی، نه زیادی گُنده و بَزک دوزک شده، و نه زیادی تو سری خورده و سانسور شده. فصلِ "با این همه فامیل" رو خیلی دوست داشتم. گرچه بقیۀ کتاب هم چیزی از این فصل کم نداره. بخونیدش و نظر بدین.....

ما و ناشکیبایی

دلم گرفت بس که اس ام اس گرفتم و خواندم که "خسرو شکیبایی مرد." می دانم دلم برایش تنگ میشود. تنها چیزی که کمی دلم را خنک میکند این است که او را زیاد دیدیم... از او به هر بهانه ای تشکر کردیم، و از تهِ دل دوستش داشتیم.نثار روح تو ای مرد خستۀ تصویر....

۱۳۸۷/۰۴/۲۷

کتاب مستطاب آشپزی

می خای باور کن می خای نکن اما کتاب مستطابِ آشپزی زندگیِ منو تا حدودی عوض کرد. همون طور که خیلیا می دونن این کتاب روشیش-هفت سال پیش نجف دریابندری با همکاری زنش نوشته. کتاب بیشتر از این که مثل کتابهای آشپزی کلاسیک باشد یک دایرةالمعارف آشپزیه.-خود آقای دریابندری هم کتاب رو همین طور معرفی می کنه-.یعنی یک مرجع نایاب. این کتاب حاوی یک تاریخچۀ دلنشین، توضیح مفصل مکاتب آشپزی دنیا و آداب هر کدوم، وسایل مورد نیاز آشپز و آشپزخونه با تصویر، اصطلاحات رایج، فهرست تفصیلی وتعداد زیادی عکس اشتها برانگیز با کیفیت چاپ عالی است. نثر کتاب هم مثل اکثر نوشته های دیگر آقای دریا بندری بسیار روان، پر از طنزهای واقعاً بامزه و ازهمه جالب تر اصطلاحات عمومیِ آشپزی که با وجودی که بسیار کاربردی اند، رو به فراموشی اند است.از اینها گذشته این کتاب منبع معتبرِ غذاهای محلیِ ایران و حتی کشورهای دیگر است. گرچه یکی دوساله نویسنده یک مجلۀ آشپزی هم در راستای علاقش به آشپزی راه انداخته، ولی من لزوم کار دایمی برای کامل کردن یا به روز کرد این کتاب را (به عنوان یک دایرةالمعارف) احساس می کنم. زمانی که من این کتاب دوجلدی را خریدم برای چاپ اول، قیمت این کتاب بیست وپنج هزار تومن بود. در چاپهای بعدی قیمت آن به سی ودوهزار تومن رسید ولی اخیراً نمیدونم چند شده، ولی مطمئنم هنوز قیمتش منصفانه ست.

قر میزنیم پس هسبتیم

مجلۀ "نسیم هراز" را که قبلاً خوانده بودم و جذبم کرده بود رو می خوندم. پرونده ای دربارۀ 10 سالگیِ موسیقیِ پاپ داشت. هیجان زده بودم ببینم مجلۀ محبوبم دربارۀ موسیقی موردعلاقۀ من چی نوشته...(اصولاً من عجیب طرفدارِ گوش دادنم، چه موسیقی، چه هر مزخزف دیگه ای.... اما در مورد موسیقی پاپ دوست دارم هم گوش بدم و هم بخوانم) خلاصه جونم واستون بگه مواردِ زیر رو در موردِ موسیقیِ پاپ فهمیدم: 1-اکثر عواملِ این نوع موسیقی، علی الخصوص عوامل پیش کسوت ترِ آن اصلاً از وضعیت حال حاضر راضی نبودند. چون به قول آنها کیفیتش به شدت اُفت کرده!!! (لابد منظورشون اینه که قبلاً خوب بوده یا اقلاٌ بهتر بوده)چون هرکس دلش میخاد، میخونه، ضبط می کنه، پخش می کنه و محبوب می شه.از نظر اینها هرکسی نباید بتونه بخونه و اگه خوند نباید ضبط کنه واگه کرد نباید پخش کنه واگه کرد نباید محبوب بشه و حالا که شده و عده ای از مردم از این خوانندگان جدیدِ بی سوادِ بد خوششون اومده، پس نتیجه میگیریم طرفداران آنها هم همگی عوام بی سواد و نفهم (یا اختصاراً خرِ بی شعورِنفهمِ بی سوادِ عوام) هستند و ما بالاخره یه عده ای رو گیر آوردیم که مسخره شون کنیم بدون اینکه دلیلی بهتر از این داشته باشیم که همین عدۀ خر چرا طرفدار ما نیستن که بهترین نوع موسیقی رو تولید میکنیم و حتی از کریس دی برگ هم خیلی بهتریم. خدمتِ این دوستان باید عرض کنم که به قول معروف "صبر کلید حل مشکلات است". اگر کمی صبر کنید به حول و قوّۀ الهی انشاءالله به زودی شما به آرزوی خود می رسید. یعنی اول قانونی تصویب می شه که هیچ کس بدون اجازۀ شما یا کسانی که به شما اجازه بدن و به اونای دیگه ندن اجازۀ خوندن (حتی جلوی رفیقاش یا توی دلش) رونداشته باشه.بعد هم همۀ کسایی که دل شما رو خون کردن وبی خودی پیشِ مردم عوام بی سوادی (مثل من) محبوب شدن وجای شما رو گرفتن به نوعی نامریی و فراموش شوند. این جوری دوست داری عموجون؟؟ بعدش دیگه گریه نمی کنی؟ 2-طبق نوشتۀ ادیب وحدانی ، کریس دی برگ یک خوانندۀ بی استعداد، کپی کار و بد صداست که -نمیدونم- بر اثر توطئه یا نفهمی معلمای اون کلاس زبانی که مامان ادیب وحدانی اسمشو نوشته بوده معروف شده. من همون هفت هشت سال پیش که کتاب موسیقیِ متال این ادیب رو خوندم -که در عنفوان جوانی نوشته بود وفضای این نوع موسیقی را الحق به خوبی(گرچه کمی قروقاطی و به هم ریخته) وصف کرده بود- به خیلی از نزدیکانم گفتم که این پسر خیلی با استعداد است. گرچه هرگز اشاره نکردم در چه چیزی، ولی انصافا بعد از این همه سال منو روسفید کرد جلوی درو همسایه. 3-در هیچ مقاله ای به موسیقی های زیر زمینی، رپ فارسی، آر اَند بی و هیپ هاپ فارسی اشاره ای نشده بود که این نشان میده یا اینا زیرمجموعۀ موسیقیِ پاپ نیستن، یا اگه هستن بچه های گُلِ مجله هنوز گوش نداده اند یا اگه داده اند به ما چه ربطی داره که الکی خودمونو قاطی مسایل می کنیم. 4-موسیقیِ لس آنجلسی خیلی جلفه، چون بعضی از دست ان در کاران موسیقی ما نتونستن ویزای آمریکاشونو از سفارتخونۀ شیطون بزرگ در ابو ظبی، آنکارا و چند کشور دیگه بگیرن تا برن به موسیقی آن دیار سامون بدن.البته من هم عقیده دارم موسیقی تولید شدۀ لوس آنجلسی دیگر قابل شنیدن نیست -مگه از سر کنجکاوی- اما بی شک دلیلش بالا رفتن سلیقۀ ما بر اثر گوش دادن به کارهای پیچیده تر از همین خوانندگان بدِ داخل مرز است. 5-خواندن مجلۀ ذِکر شده (به اعراب گذاری توجه کنید که زبونم لال اشتباه تلفظ نکنید) به من ثابت کرد که چیزهای به ظاهر ساده و پیش پا افتاده در زندگی -مثل همین قر زدن- اگر در مسیر خوبی هدایت بشن، می تونن باعث کسب درآمد هم بشن. به قول آن شاعر گم نام "من قُر میزنم، پس هستم که هیچی، مرتب -با توهین هایم- حالتم میگیرم"

پیرامون مواد مخدر جدید 2

به میمنت و سلامتی تمام مطالب جدیدی که در مورد مواد مخدر نوشته بودم بر اثر قطع برق از بین رفت، وبه این بهانه دعای خیر من و زنم که داشت از گرمای تابستان له له میزد بدرقۀ راه خواهر و مادرهای تمامی دست اندرکاران، مسوؤلین و زحمت کشانِ این امر شد. رچه مطلب به درد بخوری هم ننوشته بودم. مهمترین مطلب طرح پرسشی بود که در راستای همان مطالب نوشته شده در قاچاق بود.... که مثلاً به نظر شما اگر تعدادی از این عوامل کله گندۀ تولید و پخش موادمخدر-که علی رغم تمامی مشکلات و موانع ایجاد شده توسط مردم، دولتها، مجامع بین المللی و نیروهای نظامی، هرروز مواد را با قیمت کمتری به دست مصرف کنندگانِ هر روز بیشتر از دیروز می رسانند- را دستگیرکنند و به زور در موقعیت تصمیم گیری در مورد تولید و پخش ارزاق و اقلام عمومی قرار دهند، چه بلایی برسر تورم خواهد آمد؟ البته همان طور که گفتم همۀ این نوشته ها از بین رفته و من هم حوصله ندارم دوباره همه را بنویسم. پس فعلاً شب بخیر.

گم شدۀ دوباره

همیشه که نه، ولی این بار، وقتی از مسافرت بر گشتم یه کم طول کشید تا دوباره به اینجا عادت کردم... یه کمم زیادی طول کشید و حالا که حالم خوب شده دیگه خبری از اون هیجان و اون برنامه هایی که برای این مدت داشتم نیست. آیا نوشتن به من اون هیجان یا اون آرامش رو بر میگردونه؟؟؟؟ میخام یه کم بیشتر بگم.....

۱۳۸۷/۰۴/۲۴

پیرامون این مواد مخدرایی که میگن تازه اومده به بازار (و در نتیجه کهنه دل آزار گردیده)

چند شب پیشا خوابم که نمی برد هیچی،مرتب فکرای عجیب وغریبی میومد تو فکرم. مطالبِ 40چراغ رو دربارۀ موادمخدّر خونده بودم و حسابی پشتم لرزیده بود و یه معادلۀ عجیب هم اومده بود تو ذهنم (معامله نه...معادله) ... عجیب به خاطرِ اینکه با وجودی که معادلهه خیلی ساده ست اما تا دو-سه ساعت هرچی زور زدم حل نشد که نشد...آخرش به خودم گفتم گور باباش، امتحان که نیست نشه تقلّب کرد... همین فردا توی وبلاگِ محبوبی که راه انداخته ام (و تا فردا لابد غالب بر سه-چار انسان محترم و باسواد اونوخوندن) معامله را می نویسم تا ببینم کسی پیدا میشه مفت و مجانی اونو برام حلّش کنه یا نه... حالا معادله اینه... دقّت بفرمایید لطفاً: سمت راستِ معادله دولتِ ماست که از تولید حمایت میکنه؛ با تورّم وفقر مبارزه میکنه؛ به همین جهت مرتب برای کالاها و ارزاق عمومی یارانه (که قبلاً سوبسید بود بعد ناگهان بعداز 20-30 سال معلوم شد یه چیزِ غربیه) میده تا قیمتش پایین بمونه ویا گرون نشه؛.... امّا با این احوالات وضعیت تولید تعریفی نداره؛ تورم هنوز متورم تر میشه و مردم به خصوص این چندماهِ اخیر معتقدن که فقیرتر شدن؛ سمتِ چپِ معامله....ببخشید ...معادله هم تولید کنندگان و توضیع کنندگانِ دنیای کثیفِ مواد مخدرند که دولت سالهاست با تولیدکنندگانشان مبارزه می کنه و به زندان میندازه؛ محصولاتشون رو نابود می کنه؛ علیهِ شون تبلیغات میکنه؛ امّا مصرف آن بیشتر شده؛ تهیۀ آن از اکثرِ چیزها راحت تراست هیچی.... قیمتش هم همیشه مرتب پایین آمده.!!!! حالا شما لطف بفرمایید وحلّش کنید تا برندۀ خوشبختِ جامعه ای با مخدر کمتر شوید. امّا جدای از تیکّه پروندن، من فکرمی کنم که طی چندین سالۀ اخیر قیمت این مواد مخدر درهمه جای دنیا کاهش پیدا کرده در حالی که تورم مثل همیشه در بسیاری از کشورهای دنیا وجود داشته... حالا این لابد یه دلیلی داره

پرسپولیس

یکی-دو ماه ماه مسافرت بودم... چند روز پیش که رفته بودم جلوی روزنامه فروشی تا ببینم دنیا دستِ کیه ، احساس می کردم یه چیزی کمه... حالا تازه فهمیدم چی کمه...یه مجلۀ سینماییِ آبرومندونه.....آهاااااان نه از دنیای تصویر خبریه نه از سینما.... لابد خواننده های این دوتا "فیلم"هارو هم خریده بودن برده بودن.از مجلۀ "سینما" خبر ندارم، ولی یکی میگفت دنیای تصویر رو به خاطرِ یه چیزایی مثلِ ترویج یا تبلیغِ فرهنگِ غربی توقیف (که نمیدونم فرقش با تعطیل چیه) کردن.بنابراین اوّل از همّه وظیفۀ خودم می دونم -اگه خبر حقیقت داشته باشه- از اون مسوؤلِ محترمی که با این کارِ هوشیارانه مارا ازخوابِ غفلتِ چندساله بیدار کرد و ناگهان پرید وسط و این مجلۀ مسخره را تخته کرد تشکّرکنم... و بعدش ازش بخام که حتماً باعث وبانیِ این مجله رو به اشدّ مجازات بکُشه...چون بالاخره نمیشه کسی جُرم بکنه و مجازات نشه....مگه این که خودش نمیدونسته داره چه آبی به آسیابِ دشمن می ریخته (چه غلطی می کرده) که به نظر من در این صورت قضیه کاملاً فرق میکنه....طرف رو باید بخشید اما به همان مسوؤل محترم باید یک جایزۀ نوبلی، کارتِ سیصد آفرینی چیزی داد به خاطرِ باهوشیِ .... چرا؟ الان عرض می کُنم.... تصور کنید یه آدمِ، باهوشِ خیلی معمولی چند سالِ پیش به یه دلیلِ خیلی معمولی، تصمیم می گیره یه مجلۀ سینماییِ خوب راه بندازه.... یه عدۀ نسبتاً زیادی از مردم با ضرایبِ هوشیِ مختلف برای بیشتر از ده سال این مجله را می خرند و میخوانند.....غافل از این که هیچ کدام متوجه نمیشوند که در طیِ این همه سال یکی داره واسه دشمن تبلیغ می کنه، واون یکی داره شستشوی مغزی میشه...اگر این مسوؤلِ محترمِ بسیار باهوش نبود خدا می دونه دشمن تا چند سال دیگه کجا بود و چی کار می کرد.....پروردگارا شکرت که مارو به حالِ خود رها نمی کنی و همیشه مارو از نعمتِ داشتنِ مسوؤلینِ بسیار باهوش برخوردار می نمایانونی. و اما بعد از شکر خدا بریم سراغِ اصل مطلب... همون چندروز پیش فیلمِ پرسپولیس رو دیدم.... خیلی قشنگه...شمام ببینین ونظر بدین. البته چند تایی انتقاد داشتم از فیلم...مثلاً به نظرِ من توده ای ها رو زیادی روشنفکر نشان داده بود در حالی که آنها بیشتر جَوگیر بودند تا هر چیز دیگری...و چندتا انتقادِ دیگر... اما بعد فکر کردم که اینها بیشتر ازین شخصیند که بخام در نقد فیلمی بیانشان کنم که ماشاالله از خیلی فیلمای دیگر بهتره، و تازه خودِ فیلم هم لابد ادعا نداره که کلّش واقعیّتِ محضه. بهترین دلیلم تکنیکِ انیمیشنِ فیلمه ،که به نظرم می خواسته به همین موضوع اشاره کنه؛ روایتِ شخصیِ راوی!!!! یعنی اون نتیجه یا اثری که مشاهدات راوی موجبِ آن است. من این طور انتخاب کردم که مرجان ساتراپی دروغ نگفته و واقعاً ماجراهای چند سالِ پس از انقلاب را این طور دیده. به هرحال این نظرِ منه .... چطوره شمام نظرتونو بگین،هان؟؟؟!!....

میگرن

میگرن زنم میگرن داره و الآن داره درد می کشه... بنفشه (زنمو به این اسم به شما معرفی می کنم، گرچه میدونم خیلی تابلوه که ساختگیه ) 2 جا کار می کنه، تازه حقوقِ یه جارو درسته میده به مامان-باباش چون تازگیا دستشون خیلی تنگه. امروز از سردرد نتونست بره سر کار،از دیشب تا حالا هم 5-6 تا قرص سردرد (به قول دوست مازندرانیِ من "قرص دردِسر") خورده که افاقه نکرده. من هم هیچ غلطی نمی تونم بکنم جز اینکه هروقت خواست براش قرص ببرم و بعدش بشینم اینارو بنویسم. نیم ساعت پیش داشت می گفت:"دوست داشتم دستمو تا مچ می کردم توی سرم و دردو مثِ یه ان دماغ گنده میکشیدم بیرون و پرتش می کردم اونوَر" می خواستم بهش بگم مگه تو هنوز نمی دونی که مقدارِ کلیِ درد در دنیا مقدارِ ثابتیِه که هرگز کم یا زیاد نمی شه مگر اینکه آدمی بمیره یا به دنیا بیاد و این مقدار فقط از انسانی به انسانی دیگه منتقل میشه؟ اما بعد با خودم گفتم حالا چه وقتِ توضیح دادنِ تئوریهای کلیِ دنیاست....؟ بذار بعداً....

دانشگاه زنجووون

این رییس نمی دونم چی چیه دانشگاه زنجان هم خوب ضایع شد. دلم خنک شد. دیروز فیلمشو توی موبایل یکی از دوستام دیدم.یارو علناً شلوار مبارک رو کثیف کرده بود. البته برای شخص بنده واکنش وزیر (لابد)محترم آموزش عالی (شایدم آلی، مطمئن نیستم) بسیار پرسش برانگیز بود.آخه به نظر ایشون حضور یک دختر نامحرم تنها، بدون روسری، با دکمه های مانتوی باز(شده) در دفتر آقای مددی نه تنها چیزی را ثابت نمی کند، بلکه اصلاً چیز خاصی نیست. البته برادران نیروی انتظامی نظر دیگری دارند. سؤال اصلی من این است که وجداناً آقای وزیر منتظر دیدن چه صحنۀ دیگری در این فیلم بوده اند تا کمی خجالت زده شوند؟ آهان راستی یه سؤال دیگه..... اگه واقعاً این فیلم چیزی رو ثابت نمی کنه ، پس چه چیزی ثابت می کنه که "هردو نفر نیّت شیطانی داشتهاند"؟ یا چرا فیلمبرداری از یکی از دفاتر دانشگاه می تونه "نا مشروع" باشه؟ اگر مدرک موثق تری وجود دارد، اصلاً چه لزومی داشت جناب وزیر سراغ چنین فیلمی برود؟ آقای وزیر شرمندم، ولی من هنوز فکر می کنم شما دمبال چیز دیگه ای غیر از مدرک توی اون فیلم بودین. خدا گناه همۀ مارو ببخشه!!!!.... پس مانده: کسی می گفت از این به بعد در تلفظ کلمۀ دانشگاه ، بر پسوند آن بیشتر فشار بگزارید که البته من فوراً با او مخالفت کردم.

سلامِ مجدد

سلام.... من اومدم.... قبل از این که سرتونو درد بیارم، اجازه می خام که یه کم سرتونو درد بیارم، پس: 1)مطالب این وبلاگ تماماً عقاید، آرا، نظرات و حتی به عقیدۀ عده ای توهمات و دروغهای نگارنده است، که سعی دارد آنها را طوری بیان کند که برای خواننده نیز قابل خواندن ، جذاب ، قابل تأمل و یا حداقل قابل تحمل باشد. 2)قصدم از ایجاد وبلاگ در درجۀ اوّل ( وهمچین درجۀ دوم و سوم) کاملاً منافع معنوی و مادّی شخصی بوده که عبارتند از همان بیان نظرات شخصی با صدای بلندتر، ایجاد حس مفید (و باحال) بودن در خودم،و رفع چند مشکل دیگر. من نام این روش را به اختصار برهنه شدن گذاشته ام. یعنی مثلاً بیان افکار بدون پوشش وخجالت، آمّا چون قرار است تا جای ممکن این برهنگی برای شما قابل تحمل باشد، این روش می تواند "استریپ تیز ذهنی" هم نام بگیرد (که «یک چیز غربی هست و بعضی با آن مخالفند»). 3)علاقه مندم تمام نظرات را در بارۀ نوشته هایی که می خوانید، بخوانم و حتماً (درحد شعور و توانایی خودم) جواب بدهم.قرار گذاشته ام تمام نظرات فرستاده شده را صاف بچسبانم آنجا که همه می بینند، بعد برای جوابش یک خاکی توی سرم بریزم. فعلاً همین

من اومدم این ور.....

چند روز پیش یه صفحۀ یاهو 360 راه انداختم، اما چون به دلم نَشِست(نَنِشَست) اومدم این طرف... به هر حال هر چی این چند روز اون ور نوشتم، دارم میارم این ور.... بخونید لطفاً....
 
Free counter and web stats